ظرفیت های واقعی برای ورود در مسیر تمدن نوین اسلامی چیست؟؟
به گزارش دبیرخانه هفته علمی تمدن نوین اسلامی, متن کامل سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا در جمع دانشجویان دانشگاه فرهنگیان که روز ۱۹ اردیبهشت در مجتمع آدینه تهران انجام شد، از نظر شما می گذرد.
ضمن عرض سلام خدمت برادران و خواهران گرامی و با تشکر از فرصتی که از طرف نهاد محترم نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه فرهنگیان برای بنده ایجاد شده است، بدون مقدمه چینی، بحثی را که برای این نشست در موضوع موانع پیش روی شکل گیری تمدن نوین اسلامی و واقعیت ناکارآمدی در مسیر حرکت انقلاب اسلامی در نظر گرفته ام، آغاز می کنم.
همانطور که می دانید، در سال های گذشته بحث از تمدن نوین اسلامی رونق خوبی پیدا کرده است. تمدن نوین اسلامی در تعریفی ساده، عبارت است از یک نظم مدنی ممتاز و امروزی مبتنی بر تعالیم اسلامی که می تواند ضمن فراهم سازی زمینه پیشرفت های عظیم مادی- معنوی، شرایط تازه ای را برای حیات جمعی انسان مسلمان فراهم کند.
به طور طبیعی، با طرح موضوع تمدن نوین اسلامی، اولین پرسشی که به ذهن بعضی متبادر می شود، امکان شکل گیری تمدن نوین اسلامی است که من در این زمینه مقاله ای را تالیف کرده ام که در انتهای کتاب درسگفتارهای فلسفه تمدن نوین اسلامی منتشر شده است. سئوال این است که امروز چه میزان ظرفیت های واقعی برای ورود در مسیر تمدن نوین اسلامی وجود دارد؟
باید توجه داشت که این سؤال در شرایطی مطرح می شود که غربزده ها سعی دارند با ارائه ویترینی از مسائل و مشکلات جامعه اسلامی، و به چالش کشیدن «کارآمدی» نظام مدیریت اسلامی، عملاً بحث تمدن نوین اسلامی را در حد یک بحث انتزاعی و حتی خیال پردازانه تقلیل دهند این در حالی است که بر خلاف این تصورات، محصول جامعه اسلامی در این چهل سالی که از ظهور گفتمان انقلاب اسلامی سپری شده، محصول موفق و قابل دفاعی بوده است. بنده در اینجا قصد ندارم فهرست کاملی از توفیقات جریان انقلاب اسلامی در این چهار دهه را ارائه کنم لکن از باب نمونه و در آستانه چهلمین سال انقلاب، به چند فقره از توفیقات عظیم انقلاب اسلامی اشاره می کنم و سپس وارد نقطه کانونی بحث خودم می شوم.
اول از همه، جریان انقلاب اسلامی نشان داد جهان به طور کامل در قبضه فکر و فرهنگ غربی نیست و خارج از اتمسفر سکولار غرب، اتمسفر دیگری به نام اسلام ناب وجود عینی دارد که البته این اسلام، چه با اسلام متحجران قشریگرا و چه با اسلام لیبرال یا همان اسلام امریکایی متفاوت است. البته نمی توانم از ذکر این واقعیت در پرانتز صرف نظر کنم که امروز اسلام متحجر و قشریگرا با اسلام لیبرال که در نگاه تئوریک متضاد می نماید، در عمل به هم رسیده اند و مشغول هم افزایی هستند. در اینجا، مهم این است که بدانیم، اندیشه و فرهنگ اسلام ناب، آن هم با رویکرد اجتماعی، در چهل سال گذشته رشد مستمر و قابل توجهی داشته است؛ چه در ایران که مهد انقلاب اسلامی است و چه در سایر نقاط جهان، جریان معقول و خالص دینی بسط و عمق پیدا کرده است و مطالعات میدانی نیز این رشد را کاملاً تایید می کند.
دومین توفیق عظیم انقلاب اسلامی این است که انقلاب توانست خودباوری از دست رفته میان مسلمانان را از طریق یک روشنگری عظیم و بیدارسازی جهان اسلام بازگرداند. قبل از تولد انقلاب اسلامی، تقریباً یأس همه جهان اسلام را فراگرفته بود و کسی تصور نمی کرد امکان احیاء اسلام به معنای دقیق کلمه و جبران عقب ماندگی ها وجود داشته باشد ضمن اینکه عمده مسلمانان مرعوب تمدن غرب بودند و حتی این مرعوبیت آنها را نسبت به حقانیت اسلام به تشکیک انداخته بود. البته برگرداندن خودباوری به دنیای اسلام، مرهون اصلاح تصویر جعلی یا کاریکاتوری از اسلام بود که هم از طریق القائات جریان غربزده، و هم با جهل ورزی متحجران قشریگرا در جهان اسلام نهادینه شده بود.
یک بحث مهم در اینجا به وحدت جهان اسلام برمی گردد که انقلاب اسلامی از ابتدا منادی آن بوده است؛ بعضی تصور می کنند که طرح وحدتِ جهان اسلام به ویژه با تحولات اخیر جهان اسلام به شکست کشیده شده است لکن نه تنها مشاهدات بلکه مطالعات ژرف جامعه شناختی در درون دنیای اسلام نشان می دهد که امروز سطح و عمق وحدت امت اسلامی به مراتب از دوران پیش از ظهور انقلاب اسلامی بالاتر است هرچند همچنان عمده دُول اسلامی به دلایلی که اگر فرصت شد به دلایل آن خواهم پرداخت، به وحدت گریزی و وحدت سوزی ادامه می دهند.
لازمه پیشرفت و ترقی در هر جامعه ای وجود وحدت و انسجام ملی است لکن غربزده ها باطناً گرایشی به وحدت ندارد و به دلایل گوناگون از جمله فقدان یا ضعف انگیزه های دینی و ملی و یا میل به «خود متفاوت نمایی» به سمت وحدت شکنی و ایجاد شکاف و دو دستگی رو می آورند
سومین توفیق عظیم انقلاب اسلامی را باید در تحولات عظیم بین المللی جستجو کرد. در واقع، انقلاب اسلامی توانست معادلات مسلط بر جهان که از سوی غرب به ویژه دو ابرقدرت آن زمان یعنی امریکا و شوروی مبتنی بر دکترین «سلطه» دیکته می شد را تغییر دهد. این تغییر معادلات، در شرایطی رخ داد که انقلاب اسلامی به سمت هیچ یک از قدرت های شرق و غرب گرایش پیدا نکرد و توانست بر اساس عقلانیت اسلامی یک مسیر تازه را در مناسبات جهانی نشان دهد که البته می توانست حیات جریان نظام سلطه را با خطر جدی روبرو کند. شما به آنچه در این چهل سال رخ داده است دقت بفرمایید، انقلاب اسلامی توانست به جز به ذلت کشیدن اسرائیل – به عنوان دشمن درجه یک مسلمانان- نقشه جامع غرب به ویژه امریکایی ها در جنوب شرق آسیا که برای تداوم حیات نظام سرمایه داری فوق العاده اهمیت دارد را به شکست بکشاند. غرب در این اواخر، تمام توان و آبروی خود را برای تحقق آن نقشه به میدان آورد و حتی مجبور شد در یک خودزنی عظیم، داعش را تأسیس کند اما همه دیدند که قدرت جریان انقلاب اسلامی همه چیز را تغییر داد.
چهارمین توفیق عظیم انقلاب اسلامی، باز کردن دریچه ای مهم برای خلاصی دنیای اسلام از شر استبداد و خودکامگی دُول اسلامی بود. شما می دانید که قبل از ظهور انقلاب اسلامی، تنها دو گزینه برای سامان سیاسی دنیای اسلام وجود داشت : گزینه اول، تن دادن به نظام دموکراسی سکولار و گزینه دوم، تن دادن به استبداد و دیکتاتوریِ حکومت های عمدتاً قومی- قبیله ای در کشورهای اسلامی که نمونه های بارز آن عربستان سعودی و اکثر کشورهای حاشیه خلیج فارس محسوب می شوند. جالب این است که بدانیم در مواردی که دنیای اسلام به سمت دموکراسی سکولار نیز گرایش نشان داد، محصول آن با استبداد و دیکتاتوری تفاوت چندانی نداشت؛ مثال روشن آن کشورهایی مانند مصر، لیبی، تونس و یمن بود که رؤسای جمهور آن کشورها با یک سلسله انتخابات نمایشی، یک نظام خودکامه سیاسی را در لباس دموکراسی به مردم مصر و تونس تحمیل کرده بودند و این قضیه همچنان در کشور بزرگی مانند مصر ادامه دارد.
در این میان، انقلاب اسلامی آمد و گزینه سومی را به جهان اسلام ارائه داد که نام آن مردم سالاری دینی بود. در حقیقت، مردم سالاری دینی یک نظام سیاسی صد در صد مردمی است که ضمن برطرف کردن خیلی از معایب دموکراسی های رایج، امکان جاری و ساری کردن قانون اسلامی در کشورهای اسلامی را فراهم می کند. هرچند امروز نظام مردم سالاری دینی به جز ایران در هیچ یک از کشورهای اسلامی عینیت نیافته است اما یک تئوری در حال تکامل محسوب می شود که به دلیل توفیقات عملی آن در ایران، توجهات زیادی را در بین مسلمانان خصوصاً نخبگان به خود جلب کرده است.
پنجمین توفیق عظیم انقلاب اسلامی را باید در احیاء تفکر عدالت اجتماعی جستجو کرد. البته تحقق عملی عدالت، از پیچیده ترین و دیربازده ترین خواسته های جوامع انسانی به شمار می رود اما انقلاب اسلامی توانست با طرح آن و سپس تلاش برای به جریان انداختن عدالت در بعضی عرصه های عملی، فرصت های گرانقیمتی را برای ظهور نظام عدالت اجتماعیِ مورد نظر اسلام خلق کند. این را هم در پرانتز عرض کنم که امروز سنگ اندازی های سیستم های نوسرمایه داری در برابر شکل گیری نظام عدالت اجتماعی به اوج خود رسیده است لکن مقاومت در برابر این سنگ اندازی ها می تواند شرایط را قدم به قدم برای شکل گیری این نظام مهیا کند.
و ششمین توفیق چشم گیر انقلاب اسلامی، ایجاد یک مسیر مستقل از غرب برای پیشرفت است. قبل از ظهور انقلاب اسلامی، تمام راه های پیشرفت در کشورهای اسلامی به مدل توسعه غربی ختم می شد؛ البته غربی ها در گام اول سعی می کردند با سرگرم کردن کشورهای اسلامی به توسعه تزئینی، باب سرازیر شدن محصولات خود به این کشورها را باز کنند.
در واقع، در توسعه تزئینی که نمونه های آن را می توان در وضعیت کنونی کشورهای عربیِ حاشیه خلیج فارس جستجو کرد، شما با شهرهای بزک کرده ای روبرو می شوید که با لعاب کالاها و فناروی های محصول غرب، به برخی کشورهای اروپایی یا امریکا شباهت پیدا کرده اند اما کافی است که کارگزاران غربی از این کشورها رو برگردانند تا وضعیت آنها از قبل هم بدتر شود. در نقطه مقابل، انقلاب اسلامی پایه گذار مسیری برای پیشرفت بوده است که با خوداتکایی پیوند خورده است.
در واقع، در این مسیر، اولاً، پیشرفت مطلوب، پیشرفت همه جانبه است نه صرفاً پیشرفت اقتصادی، و ثانیاً، نه تنها پیشرفت، قرضی و ظاهری نیست، بلکه پیشرفت از درون و از متن جامعه می جوشد و سپس نهادینه می شود. جریان انقلاب توانست این تفکر را پایه گذاری کند و در برخی عرصه ها هم آن را تجربه کند. امروز پیشرفت های علمی و فناوری در ایران آن هم برای کشوری که قبل از پیروزی انقلاب حتی برای ساختن یک سوزن خیاطی وابسته به بیگانه شده بود، چیز کمی نیست، با این ملاحظه که انقلاب اسلامی توانست کارکرد علم و فناوری در خیلی از عرصه ها را با اهداف و ارزش های خود همسو کند چیزی که تصور آن برای خیلی از نخبگان جهان اسلام ممکن نبود.
خب، وقتی از این توفیقات عظیم سخن میان می آوریم، غربزده ها تلاش می کنند با تغییر میدان بحث، و بردن بحث در یک میدان جدید، برآیند حرکت انقلاب اسلامی را از جهات گوناگون ناموفق جلوه دهند. ادعای آنان در عرصه دین گرایی که طبعاً هیچ دلبستگی ای هم به آن ندارند، این است که حرکت انقلاب اسلامی در این چهل سال نتوانست به رشد آن کمک کند لذا ادعا می کنند که بر اساس یکسری شواهد، دین گرایی در چهاردهه گذشته دائماً رو به افول بوده است.
این یکی از سُست ترین مدعیات غربگراها در سال های اخیر است که به جز نگاه های سطحی، جزء نگرانه و عوامانه، هیچ مستند قابل قبولی برای آن ارائه نشده است این در حالی است که مستندات علمی قابل قبولی وجود دارد که تاکید می کند انقلاب اسلامی طی چهل سال اخیر توانسته است به دین گرایی وسعت و عُمق قابل توجهی بدهد چنانچه رمز ماندگاری انقلاب اسلامی را نیز باید در همین امر جستجو کرد.
و اما ادعای جدی تری که از سوی غربزده ها مطرح است، به مشکلات و گرفتاری های مدیریتی یا اقتصادی ای برمی گردد که در درون جامعه اسلامی به خصوص جامعه ایران به عنوان مرکز انقلاب اسلامی وجود دارد و از نظر غربزده ها، این مشکلات و گره ها نشانه های بارزی از ناکارآمدی نظام مدیریتی اسلام را به نمایش گذاشته است. آنها پا را از این فراتر می گذارند و با هدف قراردادن تفکر انقلاب، مشکلات و گره ها را معلول ضعف و ناتوانی ذاتی تفکر انقلاب برای رفع گرفتاری ها معرفی می کنند و لذا با نوعی بن بست نمایی، تنها راه خارج شدن از این بن بست موهوم را کنار گذاشتن تفکر انقلاب و برگشت به مسیر غربگرایی معرفی می کنند.
من قبل از اینکه واقعیت این بن بست نمایی را توضیح دهم، مایلم عرض کنم که وجود مشکلات مدیریتی خصوصاً در عرصه های اقتصادی در جامعه ایران قابل انکار نیست و روشنفکران انقلابی نیز همواره نسبت به وجود این مشکلات دغدغه مند بوده اند، لکن تحولات عظیم و نقاط مثبت حرکت انقلاب چه در عرصه سازندگی و بسط رفاه، چه در عرصه رفع محرومیت، چه در عرصه رفع تبعیض، چه در تقویت خوداتکایی به ویژه نوآوری های چشم گیر علمی و فناوری، چیزهایی نیست که کسی بتواند آنها را نفی کند. واقعیت این است که در برابر دهها نقطه ضعف، صدها و هزاران نقطه قوت وجود دارد که عمده آنها مولود ظهور انقلاب اسلامی و برچیده شدن نظام طاغوتی در ایران است اما همه این ها موجب نمی شود تا مشکلات و گرفتاری ها نادیده گرفته شود.
به هر حال من در اینجا بنا دارم با پرده برداری از پروژه فرافکنی غربزده ها که تا الآن به آنها کمتر توجه شده است، و البته با قبول یک سلسله از مشکلات و گرفتاری ها که مانع از شتاب گرفتن حرکت انقلاب اسلامی و گام برداشتن در مسیر تمدن سازی شده است، عوامل اصلی تولید زنجیره ای از مشکلات در جهان اسلام خصوصاً ایران را توضیح دهم. قبل از این، مایلم بر دو نکته مهم تاکید کنم : اولاً، غربزدگی به مراتب از خود غرب بدتر است. به بیان دیگر، شما در افکار و رفتار طیف غربزده با چیزهایی روبرو می شوید که چه بسا چنین افکار و رفتارهایی در خود غربی ها به این شکل وجود نداشته باشد. این خاصیت توقف عقلانیت، تقلید کورکورانه از دیگران و سطحی نگری است که موجب می شود نقاط ضعف یک فرهنگ در ابعادی بسیار وسیع بازتولید و نقاط قوت آن در خیلی از زمینه ها مطرود و منزوی شود.
شما اگر به تاریخ غربزدگی در ایران از قبل از نهضت مشروطه تا الآن توجه داشته باشید، تایید می کنید که غرب در هیچ شرایطی الگوی مطلوبی برای ایرانیان نبوده است لکن غربی که غربزده ها در ایران برای آن یقه پاره کرده اند نقاط قوت غرب را هم ضایع کرده است و جالب است که بدانید رهبران غربی همواره مایل به ترویج همین غرب در ایران و کشورهای اسلامی بوده اند چراکه جریان غربزدگی تاکنون منافع نواستعماری و فرانواستعماری آنها را به خوبی تأمین کرده است. ثانیاً، غربزده ها هیچگاه از متن مدیریتی جوامع اسلامی دور نبوده اند و در اکثر موارد- حتی مواقعی که در عرصه سیاسی شکست خورده اند؛ با تغییر برخی ظواهر، گلوگاه های مدیریتی جامعه را در اختیار گرفته اند لذا در شرایطی که دائماً به جامعه القاء می کنند، مدیریت جامعه در اختیار عناصر انقلابی و منتقد غرب است، بخش های مهم جامعه خصوصاً در عرصه های اقتصادی در قبضه خودشان است؛ بنابراین، من در شرایطی می خواهم درباره جریان غربزده صحبت کنم که آن جریان را متولی خیلی از امور جوامع اسلامی می دانم.
مسأله نخست در این افشاگری، مربوط به «علوم انسانی و اجتماعی» حاکم بر ایران است. واقعیت این است که انقلاب اسلامی تحت یک فشار گسترده ی از درون و بیرون، تا الآن موفق به حاشیه راندن صحیح علوم انسانی غربی در ایران نشده است و خود همین علوم انسانی، جدای از تضادهای بی شمار با تفکر انقلاب، با آدرس های غلط و نسخه پیچی های پوچ و بی خاصیت، طی چهل سال اخیر، یکی از اصلی ترین موتورهای تولید مشکل و گرفتاری برای کشور ما بوده است و کسانی که از پایگاه غربزدگی حرکت انقلاب اسلامی را متهم به ناکارآمدی می کنند، بر فرض قبول این ناکارآمدی، خود عامل اصلی ناکارآمدی محسوب می شوند. لذا من همواره بر این عقیده بوده ام که تا علوم انسانی غربی جای خود را به علوم انسانیِ اسلامی با منطقی که بنده قبلاً به طور تفصیل توضیح داده ام، ندهد، مشکلات و گرفتاری ها برطرف نخواهد شد. البته توجه داشته باشید که علوم انسانیِ غربی برای خود غرب هم کم دردسر ایجاد نکرده است، و من اگر لازم باشد فهرستی از این دردسرها را ارائه خواهم داد.
مسأله دوم که بی ارتباط با مسأله اول هم نیست، «انجماد فکری» طیف غربزده و دنباله روهای آنها در درون جامعه اسلامی است. در حقیقت، غربزده ها به دلیل رسوب تفکر غربی در سازمان ذهنی خود، سالهاست که هم قدرت واقع بینی و هم قدرت تحول آفرینی فکری شان را از دست داده اند.
شما اگر به تحلیل ها، مسأله یابی ها و راه حل های غربزده ها طی سده اخیر توجه داشته باشید، تایید می کنید که نوعی یکنواختی و تحجر پیشرفته، سازمان ذهنی آنها را از کار انداخته است و غربزده ها را از دیدن عُمق واقعیت ها و سپس انتخاب مسیر صحیح برای تأمین منافع و مصالح واقعی مردم محروم کرده است و من لازم می دانم در اینجا بر روی این نکته تاکید کنم که غربزده ها سالهاست که به سقف فکری خود رسیده اند و اگر صدها سال دیگر هم سپری شود، آنها حرف جدیدی برای گفتن نخواهند داشت. در چنین شرایطی، باید قبول کرد که تا چه میزان تحلیل ها و نسخه پیچی های غربزده ها می تواند برای جامعه اسلامی مضر و لطمه زننده تلقی شود که در ادامه بحث ابعاد این لطمات روشن تر خواهد شد.
مسأله سوم، شیوع بیماری غربیِ «قبیله گرایی» در جامعه اسلامی است. نباید تردید کرد که قبیله گرایی روی دیگر سکه استبداد و خودکامگی است و غربزده ها در دموکراتیک ترین شرایط نیز می توانند مستبدانه ترین صورت را از خود به نمایش بگذارند. برای نمونه، غربزده ها طی چهل سال اخیر در ایران نشان داده اند که چیزی به نام منافع و مصالح عمومی برای آنها معنا ندارد و همه چیز باید با معادلات قبیله ای آنها نفی یا تصدیق شود لذا شما هر قدر هم که تلاش کنید، آنها پا در مسیری که منافع گروهی شان ایجاب نکند یا عطش سیری ناپذیرشان به قدرت را سیراب نکند، نخواهند گذاشت و در این شرایط، باید دید چه مشکلاتی بر سر جامعه اسلامی خواهد ریخت و آیا با وجود بیماری مزمن قبیله گرایی و خودکامگی ناشی از آن، می توان این مشکلات را برطرف کرد یا خیر؟
مسأله چهارم که به مسأله سوم بی ارتباط نیست، وجود نوعی «نفاق و دو رویی» در ذات جریان غربزده در جوامع اسلامی است. در واقع، غربزده ها از یک طرف مایلند که خود را دلسوز ملت ها و خواهان منافع و مصالح آنان معرفی کنند و از طرف دیگر آنها قادر نیستند منافع خود را به منافع و خواست عموم مردم ترجیح دهند. در این شرایط، دو کار می کنند : یا نفاق می ورزند و با این نفاق و دو رویی مردم را فریب می دهند، و یا تلاش می کنند کل مردم را همسو و همراه با تفکرات و خواسته های خود جلوه دهند.
مسأله پنجم «عهد شکنی» است. اصولاً غربزده ها بنای محکمی نسبت به حفظ تعهدات خود ندارند و اگر منافع مادی آنها اقتضا کند به راحتی عهد خود را می شکنند. نمونه های تاریخی فراوانی از عهدشکنی های آنها وجود دارد که واقعیت و ابعاد تلخ این موضوع را روشن تر می سازد. این در حالی است که علی رغم رواج عهدشکنی در بین غربزده ها، آنها دائماً از گفتگو سخن به میان می آورند اما نمی گویند که گفتگو با عادت به عهدشکنی چگونه قابل جمع است و چه تضمینی دارد که آنها نه فقط به اصل گفتگو، بلکه به نتایج آن وفادار باشند؟
مسأله ششم «خیانت» است. شما در کمتر حرکت مشترکی در جوامع اسلامی می توانید کلکسیونی از خیانت غربزده ها را مشاهده نکنید. آنها از یک طرف به دلیل روحیه قبیله گرایی و تمامیت خواهی ناشی از آن، و از طرف دیگر به دلیل روحیه نفاق و دو رویی، در سر بزنگاه خیانت می کنند و فرصت پیشرفت برنامه های سودمند جوامع اسلامی را از بین می برند. جالب است که در دوران مدیریت غربزده ها، معمولاً ارتباط با بیگانه چه با هدف جاسوسی و چه با هدف معامله و غیره که می توان از آن به « از پشت خنجر زدن» تعبیر کرد، افزایش ملموسی پیدا می کند.
مسأله هفتم «وحدت گریزی» است. لازمه پیشرفت و ترقی در هر جامعه ای وجود وحدت و انسجام ملی است لکن غربزده ها باطناً گرایشی به وحدت ندارد و به دلایل گوناگون از جمله فقدان یا ضعف انگیزه های دینی و ملی و یا میل به «خود متفاوت نمایی» به سمت وحدت شکنی و ایجاد شکاف و دو دستگی رو می آورند. «خود متفاوت نمایی» نیاز غربزده ها به هویت و تشخّصی است که بتواند از جهت سیاسی زمینه عملیات روانی در جامعه را برای آنها مهیا کند.
مسأله هشتم، «وادادگی و انفعال» است. نباید از نظر دور داشت که وجود حس حقارت در برابر غرب هیچگاه به غربزده ها اجازه نمی دهد که رقابت با غرب یا دست یابی به نقطه ای متمایز یا برتر از غرب برای جامعه اسلامی مطرح باشد؛ البته با وجود روحیه نفاق در آنها، غربزده ها مایل نیستند که همیشه به طور علنی با برنامه های مبتکرانه اسلامی مخالفت کنند لکن آنها در عمل هیچ ابایی از سنگ اندازی برای به شکست کشاندن هر طرح مبتکرانه ای که مغایر با مسیر غرب باشد را ندارند.
مسأله نهم، «ترس» است. غربزده ها به دلیل ترس عمیق و نهادینه شده از غرب و نظام سلطه، هیچگاه حاضر نیستند برای تأمین منافع مردم دست به اقدامات جسورانه حتی از جنس دفاعی و بازدارنده بزنند؛ بنابراین، محصول حکمرانی غربزده ها در جوامع اسلامی تو سری خوری دائم از نظام سلطه بوده است. حتی این ترس موجب می شود که فاصله گرفتن از مدل های دیکته شده توسط غربی ها در مواردی که اشتباه این مدل ها برای خود غربزده ها نیز مانند روز روشن شده است، منتفی شود.
مسأله دهم، «اشرافیت و سرمایه سالاری» است. اگر دقت داشته باشید، غربزده ها سر سلسله اشرافیت و سرمایه سالاری در جوامع اسلامی به شمار می روند. به بیان دیگر، نه تنها نمایش تجمل گرایی و تفاخر آنها را خسته نمی کند بلکه به دلیل پیوندی که میان اشرافیت و سرمایه سالاری وجود دارد، آنان همواره جزء مخالفان آشکار و پنهان برنامه هایی هستند که با تضییق سیستم سرمایه داری، به دنبال بسط و تعمیق عدالت در جامعه اسلامی است. جالب است که به شما بگویم که عمده مفاسد اقتصادی در جوامع اسلامی به طور مستقیم یا غیر مستقیم به غربزده ها و اطرافیان آنها برمی گردد و لذا آنها از بی انضباطی های اجتماعی ای که بتوانند از آن در جهت پرکردن جیب های خود استفاده کنند، استقبال می کنند.
جریان غربزدگی علی رغم همه کارشکنیها و مشکلاتی که تولید کرده و میکند، به دلیل عادت به خودزنی و ارتکاب به انواع اشتباهات و محاسبات غلط، هنوز نتوانسته حرکت انقلاب اسلامی را با وقفه روبرو کند
مسأله یازدهم، «عافیت طلبی» است. عافیت طلبی نقطه مقابل صبر و مقاومت است لذا در طرح های اصلاحی عظیم، پیچیده و زمانبر که به اتمام رساندن آن با عافیت طلبی سازگاری ندارد، غربزده ها اولین کسانی هستند که زیر میز می زنند و همه چیز را قربانی عافیت طلبی خود می کنند. شما در عرصه دفاع هم معمولاً همین روحیه را در غربزده ها مشاهده می کنید؛ به بیان دیگر، آنها هیچ انگیزه ای برای ایستادگی ندارند و خیلی سریع و درست در نقطه ای که جامعه اسلامی در مرحله حساس و تعیین کننده ای از دفاع قرار دارد، باب صلح و معامله را باز می کنند آن هم معامله ای که در غالب موارد بازنده آن، جامعه اسلامی است. با این وصف، در عقلانیت غربزدگی، شعب ابی طالب ها و تحمل انواع سختی ها و ایستادگی برای رسیدن به اهداف بزرگ بی معناست.
مسأله دوازدهم، «آماده خوری» است. واقعیت این است که غربگراها آماده تن دادن به کارهای بزرگ و پرخطر نیستند و از آنجا که غربزدگی از غربگرایی بدتر است، بر خلاف خود غربی ها، علاقه دارند که بدون زحمت و از ساده ترین راه رفاه مورد نظر خود را بدست آوردند. این روحیه، انسان را به یاد بچه پولدارهایی می اندازد که بدون آنکه قدر پول پدرشان را بدانند، آن را در یک چشم به هم زدن به فنا می دهند. اگر به دوران مدیریتی غربزده ها در کشورهای اسلامی توجه کنید، مهم ترین هنر آنها فروش سرمایه ها و سپس وارادات کالاهای بنجل از خارج خصوصاً اروپا که قبله آنها محسوب می شود بوده است. شاید این بیان معروف در دوران پهلوی که ما چرا باید با وجود برخورداری از ثروت نفت تن به سختی های تولید بدهیم، خنده دار به نظر برسد اما نمی توان انکار کرد که غربزده ها در جهان اسلام عملاً از چنین منطقی تبعیت می کنند و لذا در دوران مدیریت آنها کمتر کار مستقل و عظیمی رخ داده است.
مسأله سیزدهم، «خودهمه مردم بینی» است که باید آن را یکی دیگر از ویژگی های عمده غربزده ها در جوامع اسلامی معرفی کرد؛ هرچند خودهمه بینی در ابتدا در قامت یک تاکتیک ظهور می کند اما چیزی نمی گذرد که به باور خودشان هم تبدیل می شود. در چنین شرایطی آنها امیال و آرزوی های خود را مساوی به امیال و آرزوهای همه مردم معرفی می کنند و با مبتلا شدن به نوعی کری و نابینایی، حاضر به دیگربینی و قبول «دیگری» در جامعه اسلامی حتی اگر این دیگران در اکثریت نیز باشند نیستند.
مسأله چهاردهم، «نگاه ابزاری غربزده ها به مردم» است. در واقع، غربگراها مردم را به مثابه سوژه هایی می بینند که می تواند آنها را به منافع قبیله ای خود برساند لذا بی کرامت سازی و استفاده ابزاری از مردم، برای آنها یک رویه معمول به شمار می رود. شاید شماها فراوان دیده باشید که غربزده ها مخالفان خود از بین مردم را عمدتاً به افراد کودن، بی شعور، عقب مانده و بی سواد معرفی می کنند و در نقطه مقابل، همه القاب خوب را برای خود و اطرافیانشان خرج می کنند. از طرف دیگر، استفاده ابزاری توسط غربزده ها روش های متعددی دارد لکن مقدمه استفاده ابزاری در غالب موارد سانسور و دستکاری در اطلاعات یا مهندسی افکار عمومی است، بنابراین در دوران مدیریتی غربزده ها، حاشیه سازی رسانه ای برای غفلت مردم از مسائل اساسی یا خرابکاری های آنها یک رویه است و طبیعی است که این شرایط، جامعه اسلامی را همواره با اختلالات فکری و روانی روبرو خواهد ساخت.
مسأله پانزدهم که بی ارتباط با مسأله قبلی نیست، عادت به «ضعیف کشی» و «محرومیت گستری» است. اگر به دوره های مدیرتی غربزده ها توجه داشته باشید، در اکثر موارد به دلیل بی اعتقادی آنها به عدالت اجتماعی و تصمیمات ناعادلانه اقتصادی، نه تنها فاصله طبقاتی گسترش یافته بلکه موج تازه ای از اعتراضات قشر ضعیف جامعه آغاز شده است. برای غربزده ها مهم نیست که به قشر ضعیف چه می گذرد و آیا محرومیت ها گسترش می یابد یا نه بلکه برای آنها بیش از هر چیز، اداره یک جامعه آن هم به صورت لوکس و تجملاتی مهم است که بتواند رضایت قشر متوسط و مرفه جامعه را به دست آورد.
پرده برداری از این پانزده مسأله، که باید از آنها به مصیبت های جوامع اسلامی تعبیر کرد، روشن می کند که با وجود چنین ناسازگاری جدی و عمیق در جامعه اسلامی، نه فقط همواره بخش مهمی از طرح های پیشرو در جامعه اسلامی خنثی می شود بلکه همواره موتورهای بزرگی برای ایجاد مشکل و گرفتاری در جامعه اسلامی روشن است که با رفع یک مشکل و گرفتاری، یک مشکل و گرفتاری تازه خلق می شود. به نظر من، این آن نقطه کانونی است که باید در مسیر شکل گیری تمدن نوین اسلامی مورد توجه قرار گیرد، در واقع، تا زمانیکه جریان غربزدگی از سوی خود مردم مهار نشود و فرصت عبور فکری و گفتمانی از این جریان فراهم نشود، هرگونه حرکت تحول آفرینی تضعیف می شود.
البته من اعتقاد دارم جریان غربزدگی علی رغم همه کارشکنیها و مشکلاتی که تولید کرده و میکند، به دلیل عادت به خودزنی و ارتکاب به انواع اشتباهات و محاسبات غلط، هنوز نتوانسته حرکت انقلاب اسلامی را با وقفه روبرو کند لکن بحث من امروز بیش از اینکه حول اصل حرکت یا عدم حرکت انقلاب اسلامی باشد، بر سر روشنگری درباره توطئه غربزده ها برای ناکارآمد جلوه دادن نظام مدیریت اسلامی و بن بست نمایی ای است که به دلیل ضیق وقت به همین حد بسنده می کنم.
انتهای پیام/